سرچشمه عشق

آن دم که در قلبم نشستی ، دنیا نصیبم شد!

آن دم که شعر عشق را با آن صدای دلنشینت در گوشم زمزمه کردی ، 

عاشق احساسات پاکت شدم!

چه آرامشی دارم  در لحظه هایی که بیشتر از هر زمان نا آرامم!

دلم میخواهد همینگونه که هستم باشم ، دستم درون دستانت باشد و بمیرم!

نمیخواهم فاصله بین ما باشد ، در این دو روز دنیا ، یک روز آن تنها بودم 

و زین پس میخواهم در کنار تو باشم!

چه عاشقانه به قلبم نشستی که به خدا این نشستن مقدس است !

قلب من سرزمینی بود خشک ، بارانی از خون عشقت در آن بارید و اینک قلبی دارم 

از جنس نور!

تویی سرچشمه ی این نور ، میبوسم تو را از همین راه دور .

 تو باش در کنارم  تا همیشه آرام باشم ، جدا از غم و غصه ها باشم ،

 سرپناهم باشی ، تکیه گاهت باشم ، گلم باشی ، باغبانت باشم !

تو باش در کنارم تا همیشه فدایت باشم ، تو از سفر بیایی و من چشم به راهت باشم!

تو باش تا دنیا بی تو نباشد ، زیبایی های زندگی با تو زیبا باشد ، 

من عاشق این زیبایی هستم ، بگذار که زندگی در قلب ما زنده باشد ، 

و من به عشق تو ، زیبا زندگی کنم!

کاش میدانست

کاش میدانست یکی در این دنیا، او را به اندازه ی یک دنیا دوست میدارد!

کاش میدانست که شب و روز به او می اندیشم و آرزو میکنم تصویر چهره ی ماهش 

را در آینه ی چشمانم ببینم!

کاش میدانست که از دلتنگی او لحظه هایم را با اشکهایم همنشین هستم!

نمیداند که یکی او را دیوانه وار دوست میدارد ، نمیداند که یکی اینجا خسته و تنها 

به انتظارش همیشه نشسته است!

کاش میدانست که لحظه هایی که به او می اندیشم ، یادش آرامش وجود من است !

او نمیداند که همه ی زندگی ام است ، نمی داند که زندگی ام بدون او تیره و تاراست!

کاش در میان همه ، یک لحظه نیز به من نگاه میکرد، تا با نگاهش نفس بگیرم ،

کاش لحظه ای به حرف دلم گوش میکرد تا با حرفم قلب پاکش را از او بگیرم!

کاش میدانست که نگاهم همیشه به ثانیه هاست ،

تا حتی لحظه ای از دور هم او را ببینم ، تا دوباره جان بگیرم ،

میخواهم تا ابد تنها با نگاه به او زندگی کنم و آخر سر نیز بمیرم!

کاش میدانست که با یک لحظه نگاه به چشمانم ، زندگی را به من میدهد!

نگاهم کن که سوی چشمانم به نور چشمان تو بسته است

و نور چشمانت ، روشن بخش قلب تاریک من است!

تکرار عشق

نه تو بی منی و نه من بی تو هستم ، تو مال من و من در قلب تو هستم!

تو عشق منی ، بی تو باور ندارم زندگی را ، تو همه ی هستی منی !

همه ی جمله هایم تکراریست اما تکرار آن شیرینی لحظه های عاشقیست!

تو از تکرار این کلمات خسته نشو که حرف دلم همیشه همین بوده و خواهد بود!

از آن لحظه که آمدی به قلبم ، پر از امیدم !

مرا تنها نگذار که بی تو نا امیدم!

گرچه لایق قلب پاک و مهربان تو نیستم اما بگذار در گوشه ای از قلبت زندگی کنم 

و آخر سر نیز بمیرم!

تنها هوای قلب تو مرا زنده نگه میدارد ، نگذار که در دشت تنهایی ، 

در زیر تک درخت خشکیده بمیرم!

صدای فریاد می آید ، این فریاد عشق است ، گوش کن که این فریاد ، 

درد دل یک مجنون است!

مرا اینگونه پریشان نبین ، دل من از اینکه تو را دارد شاد شاد است!

عشق اینگونه جوانی ام را از من گرفت ، چهره ی من از درد عشق 

مثل دیوانه ها است!

نه تو بی منی و نه من بی تو هستم ، این بازی سرنوشت است ،  

تو بی من زنده ای و من بی تو جایم در زیر خاک است!