آن دم که در قلبم نشستی ، دنیا نصیبم شد!
آن دم که شعر عشق را با آن صدای دلنشینت در گوشم زمزمه کردی ،
عاشق احساسات پاکت شدم!
چه آرامشی دارم در لحظه هایی که بیشتر از هر زمان نا آرامم!
دلم میخواهد همینگونه که هستم باشم ، دستم درون دستانت باشد و بمیرم!
نمیخواهم فاصله بین ما باشد ، در این دو روز دنیا ، یک روز آن تنها بودم
و زین پس میخواهم در کنار تو باشم!
چه عاشقانه به قلبم نشستی که به خدا این نشستن مقدس است !
قلب من سرزمینی بود خشک ، بارانی از خون عشقت در آن بارید و اینک قلبی دارم
از جنس نور!
تویی سرچشمه ی این نور ، میبوسم تو را از همین راه دور .
تو باش در کنارم تا همیشه آرام باشم ، جدا از غم و غصه ها باشم ،
سرپناهم باشی ، تکیه گاهت باشم ، گلم باشی ، باغبانت باشم !
تو باش در کنارم تا همیشه فدایت باشم ، تو از سفر بیایی و من چشم به راهت باشم!
تو باش تا دنیا بی تو نباشد ، زیبایی های زندگی با تو زیبا باشد ،
من عاشق این زیبایی هستم ، بگذار که زندگی در قلب ما زنده باشد ،
و من به عشق تو ، زیبا زندگی کنم!
کاش میدانست یکی در این دنیا، او را به اندازه ی یک دنیا دوست میدارد!
کاش میدانست که شب و روز به او می اندیشم و آرزو میکنم تصویر چهره ی ماهش
را در آینه ی چشمانم ببینم!
کاش میدانست که از دلتنگی او لحظه هایم را با اشکهایم همنشین هستم!
نمیداند که یکی او را دیوانه وار دوست میدارد ، نمیداند که یکی اینجا خسته و تنها
به انتظارش همیشه نشسته است!
کاش میدانست که لحظه هایی که به او می اندیشم ، یادش آرامش وجود من است !
او نمیداند که همه ی زندگی ام است ، نمی داند که زندگی ام بدون او تیره و تاراست!
کاش در میان همه ، یک لحظه نیز به من نگاه میکرد، تا با نگاهش نفس بگیرم ،
کاش لحظه ای به حرف دلم گوش میکرد تا با حرفم قلب پاکش را از او بگیرم!
کاش میدانست که نگاهم همیشه به ثانیه هاست ،
تا حتی لحظه ای از دور هم او را ببینم ، تا دوباره جان بگیرم ،
میخواهم تا ابد تنها با نگاه به او زندگی کنم و آخر سر نیز بمیرم!
کاش میدانست که با یک لحظه نگاه به چشمانم ، زندگی را به من میدهد!
نگاهم کن که سوی چشمانم به نور چشمان تو بسته است
و نور چشمانت ، روشن بخش قلب تاریک من است!
نه تو بی منی و نه من بی تو هستم ، تو مال من و من در قلب تو هستم!
تو عشق منی ، بی تو باور ندارم زندگی را ، تو همه ی هستی منی !
همه ی جمله هایم تکراریست اما تکرار آن شیرینی لحظه های عاشقیست!
تو از تکرار این کلمات خسته نشو که حرف دلم همیشه همین بوده و خواهد بود!
از آن لحظه که آمدی به قلبم ، پر از امیدم !
مرا تنها نگذار که بی تو نا امیدم!
گرچه لایق قلب پاک و مهربان تو نیستم اما بگذار در گوشه ای از قلبت زندگی کنم
و آخر سر نیز بمیرم!
تنها هوای قلب تو مرا زنده نگه میدارد ، نگذار که در دشت تنهایی ،
در زیر تک درخت خشکیده بمیرم!
صدای فریاد می آید ، این فریاد عشق است ، گوش کن که این فریاد ،
درد دل یک مجنون است!
مرا اینگونه پریشان نبین ، دل من از اینکه تو را دارد شاد شاد است!
عشق اینگونه جوانی ام را از من گرفت ، چهره ی من از درد عشق
مثل دیوانه ها است!
نه تو بی منی و نه من بی تو هستم ، این بازی سرنوشت است ،
تو بی من زنده ای و من بی تو جایم در زیر خاک است!