گرفتار عشق

یک لحظه با شکستن قلب مهربانت ، قلب من نیز میشکند ، اینگونه دلگیر نباش ، 

یک لحظه غم تو مرا به ماتم مینشاند!

یک لحظه اشک ریختنت ، دلم را میسوزاند، اشک نریز که یک عمر مرا گریان 

خواهی دید!

طاقت ندارم ببینم که از لحظه های در کنار من بودن اینگونه پریشانی ،

اگر تو را آزار میدهم دست خودم نیست ، عاشقم و دلم نمیخواهد که روزی 

دوباره تنها شوم!

اگر تو را با حرفهایم میرنجانم مرا ببخش ، من گرفتار توام ، 

طاقت بی تو بودن را ندارم!

اگر یک روز بی تو باشم ، دنیا برایم تیره و تار خواهد بود ، بیخیال زندگی ،

من نیز خواهم رفت ، به جایی که دیگر حس نکنم که بی تو هستم !

یک لحظه با سکوتت ، صدای فریاد مرا خواهی شنید ،

سکوت نکن ، تا ناله نکند قلبی که طاقت سکوت تلخ تو را ندارد!

یک لحظه با نبودنت مرا به آتش خواهی کشید، حالا که آمدی برای همیشه 

با من باش که طاقت سوختن را ندارم!

دیگر تنی ندارم برای سوختن ، هر که آمد مرا سوزاند ، نابود کرد مرا ،

تو دیگر با ما اینگونه نباش ، مرا دوست داشته باش ، همیشگی باش!

یک لحظه بی محبتی ببینم ، از غم و غصه میمیرم ،

 یک لحظه حس کنم که از من خسته ای ،دیگر به من نگو چرا اینک دلشکسته ای؟!

نمیخواهم یک لحظه دور از تو باشم ، وای به آن روزی که یک عمر بی تو باشم ،

آن روز عمری باقی نخواهد ماند ، 

زیرا در همان لحظه ی رفتنت ، دیگر مرا نخواهی دید!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد