عاقبت عشق

عاقبت عشق را در سیاهی شبهای تنهایی باید جست!

عاقب عشق را در دشتی که دیگر کویری خشک و بی جان است باید جست!

کجاست آن سرسبزی و طراوت؟

کجاست آن رود آرام و پر آب؟

دیگر هیچ نیست در اینجا ، حتی خودت هم نیستی!

تو کجایی؟ خدا میداند !

عاقبت عشق را در آن دنیا باید دید !

باید دید و گریست و به عشقهای این زمانه خندید!

بدون التهاب آشیانه عشقت را ویران کرد ، تو در اینجا آرام و قرار نداشتی!

بدون پشیمانی قلب بی گناه تو را به دست ابدیت سپرد ، تو در اینجا یخ زده بودی!

عاقبت عشق تو همین شد که از قبل پیش بینی میشد!

آن روزهای شیرین گذشت!

آن روزهایی که قلبت برای کسی که دنیای تو بود میتپید گذشت !

امروز دیگر عمری از تو باقی نمانده که بخواهی قلبی در سینه داشتی باشی 

تا حتی یک لحظه برای خودت بتپد!

یک لحظه شاد بودن در این لحظه ها آرزوی تو است ، آرزویی که هر کس 

آن را بشنود به تو و این روزگار پوچ میخندد!

نه تقصیر تو بود و نه تقصیر دلت ! مقصر عشق بود که تو را 

در دام خودش اسیر کرد!

تو را شکنجه کرد تا بفهمی لحظه های عاشقی شیرین است  اما 

به شیرینی تلخی های لحظه رفتن !

عاقبت عشق را در چند قطره خون و یک عمر ماتم ، یا یک عمر رفتن باید جست!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد