من هستم و تنهایی ، تنهایی هست و یک دفتر خالی!
دفتری پر از برگهای سفید ، دلی پر از غم و نا امید!
دلی پر از حرفهای ناگفته ، تا سحر چند ساعتی مانده !
نور مهتاب بر روی دفتر خالی ، قلبم سرشار از غم و دلتنگی!
چند لحظه می اندیشم که چه بنویسم ، حرفی ندارم برای گفتن
پس از یک عشق خیالی مینویسم!
تازه از تنهایی رها شده ام ، با قلم و کاغذ رفیق شده ام!
شاید آنها بتوانند مرا از تنهایی رها کنند ، حرف دلم را بخوانند و آرامم کنند!
تا چشم بر روی هم گذاشتم سحر آمد ، نگاهی به دفتر کردم و جانم به لب آمد!
دفترم پر شده بود ، دلم از درد ها خالی شده بود ، قلمم دیگر جوهری نداشت ،
قلبم دیگر دردی نداشت!
از آن لحظه به تنهایی عادت کردم ، با دفترم رفاقت کردم ، هر زمان که
دلم پر از درد بود ، با دلم ، درد دل کردم !
ای دل هیچگاه نا امید نباش ، در لب پرتگاه نا امیدی نیز به پرواز امید داشته باش!
ای دل هیچگاه خسته نباش ، مثل یک گل بهار ،همیشه شاد باش !
و اینک شاعری پرآوازه ام ، از غم رها شده ام ، و عاشقی شیدایی ام!
هر شب برای او مینویسم و سحر که فرا میرسد اینبار با دلی عاشقتر برایش
عاشقانه هایم را میخوانم...
جای تو در قلبم نیست ، در زندان غمها نمان که اینجا جای ماندن نیست!
ارزش تو بالاتر از قلب شکسته ی من است ، برو که قلب من سرپناه خوبی
برای تو نیست!
دیگر کار من از عاشق شدن گذشته است ، دیگر کسی به من نگاه نمیکند،
در خزان سرد زندگی ام کسی به انتظارم نمی نشیند!
برو که ماندنت یعنی حسرت ، حسرتی برای روزهای خوشبختی !
در قلب من نمان که اینجا کویری بیش نیست ، اینجا نمان که غمها از قلبم رفتنی نیست.
دلسوز من نباش که دلم مدتهاست سوخته است ، با چشمهای گریان
به من نگاه نینداز که چشمهای من به سوی تاریکی خیره است!
درد های من یکی دو تا نیست ، قلب من خدا را دارد ، تنها نیست!
به قلب من نیا که پرنده در قفس آواز غمگینی میخواند، زندان قلبم تاریک است،
پنجره در دل دیوار شعر آزادی میخواند!
با تنهایی وفادارم ، به تنهایی خیانت نمیکنم ، می مانم با تنهایی زیرا میدانم که
همیشه با من وفادار خواهد ماند!
در خلوتی عاشقانه با قلبم ، در همنشینی با عشق به تو می اندیشم
ای بالاتر از عشق!
لحظه ای را از روزگار خواسته ام تا با قلبم تنها باشم ، و در خلوت عشق
با تو به رویاها روم!
حتی لحظه ای که در کنارم نیستی ، در این خلوت عاشقانه در خاطر من هستی!
همه ی ثانیه های زندگی ام یاد تو در قلبم است و عشق تو سرچشمه ی
گرمای وجودم!
چشمانم را میبندم حس میکنم در کنارمی ، و در انتظار نوازش های تو مینشینم!
تو را در آسمانها میبینم ، مثل یک ستاره میدرخشی و من تو را از
پرده ی سیاه آسمان میچینم!
تو مال من میشوی و قلبم با حضور تو درخشان و آسمان بی تو تیره و تار!
صدای سکوت در این خلوت عاشقانه با حضور عشق چه زیبا شده، عشق من ،
یاد تو در قلبم تبدیل به انتظار و بی قراری شده!
انتظار برای حضور تو در خانه ی عشق و گویا باز یک شب پر از آرامش!
شبی پر از آرامش با نوازش های عشق ، لبهایم تشنه نیست تو تنها سخن بگو
از عشق!
حالا که در کنارم نیستی و در قلبم نشستی ، پنجره ی قلبم را رو به دشت
عاشقان باز میکنم و با تو فریاد میزنم ، فریاد عشق، و باز مینشینم
به انتظارت در خلوت عشق!