حقیقت عشق

حرفی ندارم برای گفتن ، راهی ندارم برای ماندن

شوقی ندارم برای از عشق نوشتن ، جایی ندارم برای رفتن!

اینگونه باید بمانم ، بسوزم و بسازم با این عشق خیالی!

عشقی که آخرش پیداست ، زندگی با تو یک رویاست !

تقصیر قلبم بود که عاشق شدم تا چشم بر روی هم گذاشتم دیدم که اسیرم!

اسیر قلبی که باور نمیکند مرا ، حس نمیکند مرا در لحظه های تنهایی اش!

هنگام گفتن درد دلهایم صدای مرا نمیشنوی ،  هنگام اشک ریختن ، 

گونه خیس مرا نمیبینی!

احساس میکنم برایت سرگرمی هستم ، تو با من بازی میکنی و 

من تنها نظاره گر هستم!

تو آرزوهایی را در دلت داری ، افسوس که من جایی در آرزوهایت ندارم !

حرفی ندارم برای گفتن ، راهی ندارم برای ماندن

ماندنم بیهوده است ، رفتنم محال و این است یک زندگی پر از عذاب!

تحمل میکنم این عذاب را ، منتظر میمانم تا بیاید روزی که 

یا مرا تنها میگذاری و یا عاشقانه با من میمانی !

مرا باور کن ای عشق ، نگذار در خیالم با تو باشم ، 

بگذار همیشه عاشق تو باشم ،

به حقیقت این عشق ایمان داشته باش ، 

مرا درک کن و دوستم داشته باش....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد