ای عشق، تو بگو...

خورشید که ما را دید ، دیگر نتابید! گرمای عشق ما از خورشید گرمتر است!

ماه که تو را دید تا صبح نالید! چهره تو، از ماه زیباتر است!

نگذار که کسی به وجود عشق در دلهایمان پی ببرد ،

نگذار کسی بفهمد که آن عشقی که در دلهایمان است از عشق 

لیلی و مجنون نیز بالاتر است!

آن حسرتی که از عشق ما در دلهای دیگران به جا می ماند مثل آتشیست که 

قلبها را میسوزاند!

عشق ما مقدس است ، نمیخواهم جز خدا کسی عشق ما را ببیند ، 

و از صبح تا شب در حسرت عشق ما بنشیند!

آن قلب پاک تو را نمیخواهم کسی بشکند، یا با حرفهایش تو را آزار دهد !

تو از عشق هر چه میخواهی برای من بگو ، اما از عشقمان برای کسی نگو!

تو لحظه به لحظه بگو که دوستم داری ، اما به کسی نگو که مرا دوست داری!

آنهایی که در حسرت عشق ما نشسته اند مثل خورشید نیستند که نتابند ، 

میتابند و قلبمان را میسوزانند

، مثل ماه نیستند که تا صبح ناله کنند ، دیگر به آسمان نمی آیند و 

شبهایمان را تیره و تار می کنند!

بیا در کنارم ، از عشق بگو برایم ، دست بگذار در دستهایم ، آرام بگیر در کنارم!

هیچکس نمیتواند تو را از من بگیرد ، هیچکس نمیتواند عشقمان را نفرین کن!

من و تو عشقی پاک در قلبمان داریم ، من و تو بدون هم نمی توانیم زنده بمانیم!

ای عشق تو بگو که ما چه حالی داریم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد