باران با وفا

ببار ای باران ، ببار که غم از دلم رفتنی نیست، اشکهای روی گونه ام دیدنی نیست!

ببار ای باران که این تنهایی تمام شدنی نیست، آن لحظه های زیبا تکرار شدنی نیست!

ببار ای باران که شعر تلخ جدایی خواندنی نیست ، غم تلخی که در سینه دارم فراموش شدنی نیست !

ببار که دلم گرفته است ، چشمهایم از اشک ریختن خسته است !

ببار ای باران ، که سکوت این لحظه ها با صدای تو و صدای گریه هایم شکسته شود

، دلم از غصه ها خالی شود و لحظه هایم مثل همیشه بارانی شود ....

ببار ای باران ، آمدن تو مرا آرام میکند ، قطره های تو مرا از چشمان غریبه ها پنهان میکند!

چه آمد بر سرم که اینگونه پریشانم ، باور ندارم که اینگونه تنهایم !

چه آمد بر سرم که اینک آرزوی کسی را دارم که با من قدم بزند

 در زیر قطره های باران، درد دل کند با من در این حال و هوای دلگیر آسمان....

ببار ای باران که غم از دلم رفتنی نیست ، هوای سرد قلبم گرم شدنی نیست!

راهم را گم کرده ام در کوچه پس کوچه های شهر در این شب بارانی ، کجا بروم، 

من که سرپناهی را جز تو ندارم ای باران ،

در آغوش چه کسی آرام بگیرم من که هیچکس جز خدا را ندارم ای آسمان...

ببار ای باران ، این آرامش ناخواسته ام را در زیر قطره های باوفایت از من نگیر ،

بیوفا نباش ، ای باران با وفا تنها همین شب هوای مرا داشته باش !

راه عشق

همچنان در جاده زندگی میرویم ، همسفر با من بیا تا به مقصد برسیم!

میرویم تا جاده خسته شود ، پیچهای جاده درهم شکسته شود!

میرویم تا خورشیدی که روبروی ماست از خستگی به خواب ، ماه بیاید و او نیز 

مثل جاده خسته شود !

میرویم تا دنیا به ما نخندد ، سرنوشت برای ما به ماتم ننشیند!

ای همسفر این راه را باید رفت ، باید رفت تا رسید به آنچه که در قلبهایمان 

آرزوی آن را داریم !

جاده زندگی تمام شدنیست ، اما آن عشقی که در دلهای ماست جاودانگیست!

پایان جاده ، آغاز به یادآوردن خاطره های شیرین است !

همسفر میرویم با دلهای پر از امید ، تنها نگذار مرا در این جاده پر از فریب!

تحمل کن لحظه های سخت سفر را ، آرام کن قلب این همسفر را ، خسته نشو ، 

صبور باش ، تا پایان این راه با من همسفر باش !

همچنان در جاده زندگی میرویم ، میرویم تا سفر خود نیز خسته شود ، 

آسمانی که نظاره گر ماست نیز خسته شود!

همه دنیا خسته شوند ، اما ما هیچگاه دلشکسته نشویم ، این راه نفسگیر را برویم 

و هیچگاه  از رفتن سرد نشویم!

هر جا که زندگی میرود ما نمیرویم ، ما راه خودمان را میرویم 

تا عاقبت به زندگی برسیم!

گم نمیشویم در جاده های تنهایی ، کج نمیکنیم مسیرمان را در راه عاشقی ، 

یکنفس میرویم تا عاشقانه به مقصد برسیم!

میرویم تا جاده خسته شود ، خورشید از خستگی به خواب رود 

و سرنوشت به ما نخندد!

کجاست عاشقانه هایم؟

کجا بنویسم اینهمه حرفهای عاشقانه را!

چگونه ابراز کنم اینهمه احساسات عاشقانه را!

نمیخواهم دیگر بر روی کاغذی بنویسم که میسوزد ، پاره پاره میشود !

نمیخواهم دیگر بر روی کاغذی بنویسم که روزی دور انداخته میشود!

اینهمه نوشتم ، اینک کجاست عاشقانه هایم؟

تو ندیدی قطره های اشکم را بر روی صفحه کاغذ ، 

تو ندیدی راز درونی قلبم را درون عاشقانه هایم!

 تو فقط خواندی و گفتی همه حرفهایت تکراریست !

تو فقط خواندی و گفتی اینها همه خیالیست !

آنگاه که عاشقانه هایم را خواندی ، آنها را دور انداختی !

شاید اینک در گوشه ای از اتاق باشد ، شاید هم در گوشه ی انبار دلت 

خاک خورده باشد!

کاغذ دفترم که سوخت انگار که دلم سوخت ، تو ندانستی که حرفهای دلم را 

با دلی پر از خون نوشته بودم !

کجاست عاشقانه هایم ، هنوز در پی آنها هستم ! خاطرات زندگی ام همه آنجا بود !

یک اتاق تاریک ، فضایی پر شده از عطر تنهایی ، قلمی که دیگر یاری نمی کند مرا ،

قلمی خسته ، تا امروز نیز به امید من جوهرش به کاغذ نشسته !

قلمی نا امید ، قلبی شکسته ، کجاست عاشقانه هایم؟ 

همه آنها مثل خاکستر بر زمین نشسته !